James Traub در فارین پالیسی نوشت: اشغال اوکراین توسط روسیه هرچند پیامدهای تیرهای داشته اما تا کنون به مثابه آزمایشگاهی برای تقابل نسبی ارزشهای خودکامگی و دموکراسی بوده. اما حتی اثبات آنکه یک لیبرال دموکراسی (کمابیش) میتواند در برابر نیروی خودکامه، حتی در جنگ مقاومت کند، نتوانسته و احتمالا نخواهد توانست نیروهای ضد لیبرالیسم را در غرب و جهان از بین ببرد.
در واقع اختلاف بزرگ میان دموکراسیهای غرب که این اشغال را نقض غیرقابل قبول اصول اختلاقی میدانند، با کشورهای غیرلیبرال مانند هند و آفریقای جنوبی که آن را یک مشکل ژئوپلیتیک میدانند، نشان دهنده آن است که جایگاه لیبرال دموکراسی در جهان رو به افول است.
شاید لیبرال دموکراسی یک آزمون تاریخی و متکی به شرایطی بود که دیگر تحقق نخواهند یافت. یاشا مونک، استاد دانشگاه هاروارد در کتاب “مردم در برابر دموکراسی: چرا آزادی به خطر افتاده و چطور باید آن را نجات داد”، این شرایط محدود کننده را در قالب رفاه اشتراکی، هژمونی نسبی منطقهای، و منابع اطلاعاتی درباره کل جمعیت، میداند. البته اینها مربوط به قرن قبلی بود نه امروز.
با این حال، اگر معتقدید که همه گزینههای جایگزین برای لیبرال دموکراسی بسیار بدتر – در واقع غیرقابل تحمل – هستند پس باید طوری رفتار کنید که گویی بیماری که از آن رنج میبرد قابل درمان است. این پیشفرض جدید مونک در کتابی با عنوان خوشبینانهتر «آزمایش بزرگ: چرا دموکراسیهای متنوع سقوط میکنند و چگونه میتوانند دوام بیاورند»، و همچنین لیبرالیسم و نارضایتیهای آن اثر فرانسیس فوکویاما، مبارز قدیمی لیبرالیسم، است.
لیبرالیسم، همانطور که فوکویاما آن را توصیف می کند، به عنوان یک فناوری سیاسی برای مدیریت اختلافات غیرقابل سازش عمل می کند. لیبرالها از زمان توماس هابز در قرن هفدهم، مجموعهای از قواعد رویهای و اصول هنجاری را – بالاتر از همه، حاکمیت قانون و حقوق افراد برای پیگیری خواست خود – برای محدود کردن دسترسی به دکترینهای مطلقگرا وضع کردهاند. قواعد و هنجارهای لیبرال به افراد با دیدگاه های مختلف اجازه می دهد که نه تنها با یکدیگر کنار بیایند، بلکه به “قرارداد” ضمنی که دولت دموکراتیک بر آن استوار است، بپیوندند. لیبرالیسم زمانی به خطر می افتد که «جناح ها»، به قول جیمز مدیسون، که به طور طبیعی در جامعه به وجود می آیند، به قوانین و هنجارها احترام نگذارند.
اما لیبرالیسم زمانی با مشکل مواجه می شود که این جناح ها نه از افراد همفکر، بلکه از قبایل تشکیل شده باشند: گروه های قومی یا مذهبی که نه به واسطه باورهای متغیر بلکه بر اساس خصوصیات تغییرناپذیر به یکدیگر متصل شده اند. مونک «دموکراسی متنوع» را دموکراسی ناهمگون میداند. او میگوید در چنین کشورهایی، «جایی که تقریباً همه بر اساس مرزهای مذهبی یا قومی رأی میدهند»، «بخش بزرگی از جمعیت به یک اقلیت دائمی تبدیل میشود» که از قدرت کنار گذاشته شده، در حالی که اکثریت از قدرت خود برای تسلط یا به حاشیه راندن اقلیت استفاده میکنند. کاری که مردم آمریکا با سیاهپوستان در دوران پیش از جنگ داخلی و هندیها اکنون با مسلمانان انجام می دهند.
لیبرالیسم مردم را شهروندانی برابر و آزاد خطاب می کند. اما مونک به این نتیجه رسیده است که تمایل به جدا شدن از خویشاوندان، فرهنگ و دولت آنقدر که ما فکر میکنیم بنیادنی نیست. هم تجربه و هم تحقیقات علوم اجتماعی نشان می دهد که مردم ذاتاً «گروهی» هستند. تهدید اصلی برای لیبرالیسم در دهه گذشته، ناسیونالیسم اکثریتی بوده که توسط تهدیدهای واقعی یا ادعایی علیه هویت جمعی – سفیدپوستان در ایالات متحده و اروپا، هندوئیسم در هند، یهودیت در اسرائیل و اسلام در ترکیه – برانگیخته شده است. جهانگرایی لیبرال، این ایده که همه ما بر اساس انسانیت مشترکمان از حقوق برابر برخورداریم، همواره در برابر این خشم عقبنشینی کرده است.
هیچ کس پاسخ قانع کنندهای برای مشکل دموکراسی متکثر ارائه نکرده است. مدل «اجتماعی» که در آن قدرت بین گروههایی با جایگاه رسمی تقسیم شود، در هلند به خوبی عمل کرده و بین کاتولیکها و پروتستانها تقسیم شده است، اما در لبنان بسیار بد عمل کرده است، جایی که در آن تقسیم قدرت میان جناحهای مذهبی مختلف در حال حاضر خلأ قدرت و تقریبا هرج و مرج ایجاد کرده است. کمی بیش از 40 درصد مردم فرانسه به نامزدی برای ریاست جمهوری رأی دادند که قول داده بود برتری بومیان بر مهاجران و به عبارتی سفیدپوستان بر رنگین پوستان را احیا کند.
موج اول کتابهای ظهور نئولیبرالیسم – از جمله کتابهای قبلی مونک و فوکویاما و یا کتابهای استیون لویتسکی و دانیل زیبلات چگونه دموکراسیها میمیرند و کتاب من لیبرالیسم چه بود؟: گذشته، حال و وعده یک ایده فرهیخته – تقریباً بصورت کامل بر ناسیونالیسم راستگرای دونالد ترامپ، رئیس جمهور سابق ایالات متحده، مارین لوپن، سیاستمدار فرانسوی، نارندرا مودی، نخست وزیر هند و دیگران متمرکز بوده است. یکی از ویژگیهای نسل جدید کتابهایی که به خطرات پیش روی لیبرالیسم میپردازند، نگرانی از ظهور هویتگرایی چپ است که به همان اندازه لیبرالیسم را تحقیر میکند.
فوکویاما در مورد نوع خاصی از این سیاست هویتگرا می نویسد «معتقدند تجارب زیسته گروه های مختلف، تفاوتهای بنیادین با هم دارند». سفیدپوستان نمی توانند معنی سیاه بودن را بفهمند. نژادپرستی یک نگرش فردی نیست، بلکه در ساختارهای قدرت و در نتیجه در آگاهی جمعی نقش بسته است. مونک «ذاتگرایی استراتژیک» را توصیف میکند که اصرار دارند نژاد یا جنسیت را بهعنوان ذاتهای غیرقابل زدودن در نظر بگیریم. این گروهگرایی جدید چپ است و هرکسی که به نهادهای فرهنگ مدرن آمریکا – دانشگاه ها، موزه های هنری، بنیادها، روزنامه ها – سر زده باشد این ذهنیت را درک خواهد کرد.
با این حال، در حالی که ناسیونالیسم راستگرا جهان را فرا گرفته، اما جنبش موسوم به چپ بیدار یک پدیده آمریکایی است. هیچ توضیحی در مورد لیبرالیسم در هند یا لهستان و حتی در فرانسه یا آلمان ندارد. چگونه است که مترقیترین تفکر در ایالات متحده، و نه هیچجای دیگر، صرفا در فکر حراست از مرزهای گروهی و رعایت حقوق گروه ها است؟ شاید به خاطر نقش منحصربفردی که خشم نژادی و شرم نژادی در ایالات متحده دارند.
نتیجه آنکه نوعی قبیلهگرایی متقابل ایجاد میشود که در آن چپ و راست یکدیگر را تا حد افراطیتری پیش میبرند. هر دو در مورد نیاز به حذف کتاب های شیطانی از کتابخانه ها اتفاق نظر دارند، اما در مورد کتاب های مورد بحث به شدت اختلاف نظر دارند. در همین حال، آنچه مورخ آرتور شلزینگر جونیور آن را «مرکز حیاتی» مینامد، به افقی دورتر اشاره دارد.
چه باید کرد؟ پاسخ فوکویاما دفاع از حریم است. فوکویاما در مقاله خود به روش آیزایا برلین، مسیر تکامل ایدئولوژیهای نئولیبرال را ترسیم و منشأ آنها را در نقد پسامدرن عقلانیت فیلسوفانی مانند ژاک دریدا و میشل فوکو میداند، دکترین اصالتا چپ رادیکال که بعدها راستگرایان به آن متوسل شدند.
و سپس، در قامت سرباز لیبرالیسم، همه آنها را شکست می دهد. فوکویاما ابتدا آنچه را که میتوان بدعت نئولیبرالی یا بازار آزاد لیبرالیسم نامید، رد کرده و خاطرنشان میکند در حالی که انسانها واقعاً خودخواه هستند، «همچنین موجوداتی به شدت اجتماعی هستند که بدون حمایت و تایید از سوی همتایان خود نمیتوانند به فردی شاد تبدیل شوند». اما نئولیبرالیسم یک بدعت یا یک انحراف است، زیرا جوامع لیبرال در قرن بیستم دولت بازتوزیع را ایجاد کردند که توسعه دهنده برابری بود.
فوکویاما در ادامه خاطرنشان می کند که لیبرالیسم آنقدر که به کوچک کردن جامعه توجه دارد به فرد توجه ندارد، بسیاری از محافظهکاران کاتولیک ادعا می کنند: “زندگی انجمنهای خصوصی به شدت در جوامع لیبرال غرب رشد کرده است”. کشورهای لیبرال نباید خود را استعمارگر بدانند. اما چگونه میتوان ظهور کشورهای لیبرال آسیای شرقی را از این رویکرد مبرا بدانیم؟ فوکویاما به لیبرال ها یادآوری می کند که آنها از چه چیزی دفاع می کنند و چرا حق دارند از آن دفاع کنند.
البته این راه حل نیست مونک میگوید کتابهای بزرگ در هر ایدهای بیش از آنکه به ارایه راهحل بپردازند به توضیح مشکل میپردازند. به بیان دیگر میتوان گفتم غیرلیبرالیسمگرایی مشکلی است که راه حل مناسبی برای آن یافت نمیشود، زیرا مشکل آن نه ناکامی سیاست، بلکه باور جمعی آن است. چگونه میتوان شرایطی ایجاد کرد که یک باور جامعی از بین رفته را احیا کند؟
از نظر مونک، مسئله رسیدن به مکانیسمهایی برای مهار و هدایت اشکال غیرقابل اجتناب قبیلهگرایی است. او استدلال می کند برای مثال، رای دارای وزن، میتواند به رسیدن اقلیت ها به کرسیهای قدرت کمک کند. رویکرد مونک شبیه پلتفرم فعلی حزب دموکرات است: رشد اقتصادی گسترده، مالیات تدریجی، و فرصتهایی برای تحرک اجتماعی – که همه برای ایجاد حس خوب جمعی و نه قبیلهای طراحی شدهاند. در این راستا، او – در مخالفت با چپ مترقی – خواهان سیاستهای جهانشمول و نه مبتنی بر مشکلات نژادی و محدودیت مهاجرت میشود که نقطه جذابی برای راستگرایی بومیگرایانه است.
این راه حلها خوب اما برای درمان بیماری ناکافی هستند. (گفته باشم راه حل هایی که در کتاب لیبرالیسم چه بود، ارایه کردم خودم را قانع نکرد) مونک کاملاً مخالف نیست: او می نویسد در نهایت باید در سطح رفتار خصوصی و اجتماعی از لیبرالیسم دفاع کرد. او به همه ما توصیه میکند که به فکر خودمان باشیم و آماده باشیم که طرف خود را نقد کنیم و انگیزه تهمت زدن به دیگری را مهار کنیم. حدس میزنم که اکثر خوانندگان کتاب او به این توصیه نیازی نخواهند داشت، در حالی که قبیلهگرایان چپ و راست آن را مسخره میکنند.
من آزمایش بزرگ را خواندم در حالی که به هند، بزرگترین و متنوع ترین دموکراسی جهان فکر می کردم. هند همچنین در میان بیمارترین لیبرال دموکراسیها قرار دارد. هند تحت رهبری مودی که زیر ستاره سکولاریسم و تسامح متولد شده است، به طور فزاینده ای به جامعه ای خداباور و غیر مداراگرا تبدیل شده است که آرمان هندوئیسم را به هزینه بیش از 200 میلیون مسلمان خود تحمیل میکند. از خودم پرسیدم که آیا مونک چیزی برای ارائه به بسیاری از هندیهایی که به ارزشهای سکولار کشور اعتقاد دارند و عمیقاً از مرگ آنها میترسند، دارد؟ پاسخ این است: نه زیاد.
برخی از بیماری ها کشنده هستند. بعضی اما خیلی آهسته قابل درمان هستند، زیرا در نهایت سیستم دفاعی بیمار تقویت میشود. من طرفدار هر چیزی هستم که مونک پیشنهاد می کند. من حتی بیشتر طرفدار دعوت مهیج فوکویاما به حقیقت هستم. همانطور که هر دو نویسنده استدلال می کنند، تنها لیبرالیسم می تواند به ما اجازه دهد که در دنیایی متنوع با امنیت و رفاه زندگی کنیم. اما میدانم که محدودیتهای تحمیلشده توسط قوانین و هنجارهای لیبرالیسم، باری بزرگتر از بومیگرایی، ناسیونالیسم یا استبداد اکثریتی، بر دوش بسیاری از شهروندان میگذارد. ما باید به مبارزه برای آنچه درست است ادامه دهیم، حتی اگر بدانیم که راه طولانی خواهد بود.
ثبت دیدگاه