به گزارش ایسنا، در یادداشتی در عصر ایران آمده است: «وقتی از ادبیات ۱۰۰۰ سالۀ ایران سخن میگوییم برخی گمان میبرند بر سَبیل اغراق و گزافه است… .
نام و یاد ناصر خسرو اما نشان میدهد هزار سال، تمثیل و گزافهگویی نیست؛ کمااینکه این روزها یادآور زادروز این حکیم فرزانه در سال ۳۸۳ خورشیدی است. بیش از ۱۰۰۰ سال قبل و چون ۸۷ سال در این جهان زیست نزدیک به هزار سال پیش هم از این دنیا رفته اما شعر و سخن او که مالامال از توصیه به دانش و خرد و قبول مسئولیت است همچنان تر و تازه است.
میدانیم که ناصر خسرو از مُبلّغان جدی فرقۀ اسماعیلیه بود و به همین سبب خلیفۀ فاطمی او را «حجت جزیرۀ خراسان» لقب داد ولی در اشعار به تبلیغ ایدئولوژی نمیپردازد و حتی در دایرۀ خیال محدود نمیشود و تجربههای زیسته و مشاهدات خود در سفرهای طولانی به قسمتهای مختلف ایران، شام، آسیای صغیر، مصر و سودان و بسیاری نقاط دیگر را نقل میکند و خود نیز گفته است:
نصیحت ز «حجت» شنو که او همی
تو را زان چشاند که خود میچشد
مراد ناصر خسرو این است که آنچه میگوید تنها خواندهها و شنیدههای او نیست بلکه تجربه کرده و به اصلاح امروز زندگی زیستۀ اوست، چشیده است و میچشاند.
کسی که تا ۴۳سالگی تصدی دبیری داشته و مباشر امور مالی بوده و زندگی مرفهی داشته و خصوصا اهل رباب و شراب بوده ناگهان همه را ترک میکند و باقی عمر را یک سر صرف سفر و مشاهده و کسب معرفتهای جدید میکند و به انسانی بدل میشود که یکجا بند نبوده؛ هر چند به خاطر عقایدی که داشته او را در سالهای آخر عمر عملا در درۀ یمگان بدخشان دربند میکنند و در همان تنگنا چشم از جهان برمیبندد.
این نوشته به قصد چند یادآوری است:
نخست اینکه چنانکه اشاره رفت، وقتی از سابقۀ هزارساله سخن میگوییم یگانه شاهدان ما فردوسی و رودکی نیستند، ناصر خسرو قبادیانی هم هست.
دوم اینکه ناصر خسرو متفکری بزرگ بوده و کارنامۀ او تنها درشعر خلاصه نمیشود اما وجه درخشانتر همین است که با شاعران دیگران کاملا متفاوت و از آنان متمایز است؛ چرا که حاصل دانش و تجربۀ اوست نه به قصد مدح این و آن. چندانکه خود بهصراحت گفته است:
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را
این بیت هم برگرفته از همان قصیدۀ مشهور است که حیف است فرزندان ما نیاموزند و از بر نداشته باشند:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیرهسری را
بری دان ز افعال، چرخ برین را
نشاید نکوهش ز دانش بری را
هم امروز از پشت بارت بیفکن
میفکن به فردا مر این داوری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک، چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی؟
به افعال، ماننده شو مر پری را
…
تا به جایی میرسد که من آنم که بر پای خوکان نریزم… .
ناصر خسرو ۱۰۰۰ سال قبل درد را شناخته بود: دوری از دانش و چاپلوسی و نیز نپذیرفتن مسئولیت و زمین و زمان را مقصر شناختن.
وجه سوم برای این نوشته هم این است تا بدانیم او در جهانگردی بر مارکوپولو مقدم است؛ چرا که مرد ایتالیایی ۲۵۰ سال بعد دست به سفر زد و تازه اصالت گفتههای او محل مناقشه است و برخی میگویند بعضی از روایتها را از زبان دیگران در قهوهخانه میشنیده و خود سفر نکرده اما دربارۀ مکانهایی که ناصر خسرو دیده و راههایی که پیموده بهتازگی تحقیقی انجام شده که نشان میدهد در نقلها چقدر دقیق و صادق بوده است.
نکته چهارم هم این دریغ که در روزگاری آدمی در اندازه و آوازۀ ناصر خسرو نماد فرقۀ اسماعیلیه شناخته میشده که اهل شعر و خرد و دانش بوده و اندک زمانی بعدتر حسن صباح با الهام از این فرقه بر حکومتها شورید و دهشت و وحشت به جان همگان انداخت. از هر آیین و مسلک امکان قرائتهای گوناگون وجود دارد؛ چندان که یک چند ناصر خسرو حجت آن است و روزگاری حسن صباح چنین مدعایی داشت. اولی اهل کلمه و استدلال بود و دومی از تبار شمشیر و ارهاب.
از آثار ناصر خسرو سفرنامۀ او که گزارش سفر هفتسالۀ اوست یک مبنع بیبدیل از دنیای ۱۰۰۰ سال پیش است و در کتابهایی چون زادالمسافرین و وجه دین باورهای ایدئولوژیک خود را شرح میدهد اما نوبت به شعر که میرسد او را وارسته و رها و پر از نکتههای ناب میبینیم:
بترس سخت ز سختی چو کار آسان شد
که چرخ زود کند سخت، کار آسان را
چیزهای جهان هر چه خوار و ارزان شد
گران شده شِمُر آن چیزِ خوار و ارزان را
میانهکار همی باش و بس کمال مجوی
که مَه تمام نشد جز ز بهر نقصان را
همین بیت آخر و نفی کمالجویی یک آموزۀ مدرن است که پس از ۳۰ سال تبلیغ موفقیت به معنی کمالجویی، بشر امروز دوباره به آن رسیده است: میانهکار باش!»
انتهای پیام
ثبت دیدگاه