به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «در سینما فرخ، زمان متوقف شده است. پشت شیشه دالان ورودی سینما نوشته شده برنامه امروز، فیلم سینمایی چشم عقاب با هنرنمایی جمشید هاشمپور، فرامرز قریبیان و اکبر عبدی، ستارگان سالهای نهچندان دور که با جادوی سینما هنوز جوان هستند. روی دیواره ورودی سینما فرخ، پر از پوسترهای فیلمهای قدیمی است؛ فیلمهایی که روزگاری مخاطبان سینما برای دیدن آنها صف میکشیدند اما حالا دیدن این پوسترهای شلوغ پر از اسلحه و تانک و هلیکوپتر، حافظه را به روزهایی میبرد که در سینمای ایران خبری از روابط پیچیده و دغدغههای اجتماعی نبود و مردم هنوز عاشقانه به سینما میرفتند تا آخرین هنرنمایی ستارگان محبوب خود را روی پرده ببینند و سر شوق بیایند.
میدان قزوین تهران زیر آفتاب ظهر شهریور سایهای ندارد. سینما فرخ تنها سینمای آپاراتی ایران در گوشهای از میدان، خلوت و کمرفتوآمد است. دو طرف دالان ورودی پر از پوستر است و انتهای دالان پشت دخل گیشه کسی نیست. بوی آشنایی مرا پرت میکند به سینماهایی که سالهای کودکی میرفتم؛ بویی که در سالنهای مجهز و پردیسهای سینمایی دیگر نمیتوان آن را یافت؛ بوی نم، بوی سلولوئید فیلم، بوی کاغذ قدیمی اما اینجا همه چیز عامدانه نوستالژیک باقی مانده است. شبیه موزهای خاکگرفته که میعادگاه عاشقان سینما و پیرمردانی است که سالهای جوانی را خیره به پرده سینما گذراندهاند. حسین مالکیان، صاحب سینما، در دفترش روبهروی گیشه نشسته است. مرد جوانی که با لبخند حرف میزند و از عشق و علاقهاش به سینما فرخ میگوید؛ جایی که خودش در کودکی در آن فیلم دیده و خاطرات زیادی از آن دارد؛ خاطراتی که میخواهد به هر قیمتی زنده بماند: «در کشورهای اروپایی این بافت قدیمی را نگه میدارند و به آن افتخار میکنند. من هم به این فکر میکنم که اگر ما هم بخواهیم اینجا را بهروز کنیم آن خاطرات چه میشود؟ فردا به بچههای خود بگوییم سینمایی که ما میرفتیم چه شکلی بود؟»
او تعریف میکند این سینما تنها سینمای آپاراتی است که در حال حاضر به صورت آپارات، فیلم ۳۵ میلیمتری اکران میکند؛ دستگاهی که با خرج فراوان آن را سر پا نگه داشتهاند. سینما فرخ از سال ۱۳۳۰ به عنوان سالن تئاتر افتتاح شد و تقریباً در اواخر دهه ۳۰ خورشیدی با تغییر کاربری به سینما تبدیل شد؛ سینمایی که با گذشته این محل قدیمی تهران گره خورده است. حسین مالکیان هم ۲۰ سال است این سینما را از ورثه مرحوم حسن نور خریده و سعی کرده به همان سبک قدیم آن را حفظ و اداره کند. او که ساکن این محله است، از افرادی میگوید که برای تجدید خاطره به این سینما میآیند یا جوانان دانشجوی هنر که سینما فرخ برایشان جالب است: «اینجا مخاطب خاص دارد؛ مخاطبی که دنبال زندهکردن خاطرات است؛ دنبال اینکه ببیند دیروز سالن سینما چه شکلی بوده؟ آپارات چگونه کار میکند؟ میخواهد ببیند فیلم ۳۵میلیمتری چه هست؟ وگرنه فیلمهای روی پرده در سینماهای دیگر هم صدای دالبی دارد و هم تصویر بهتری.»
از گیشه و ورودی گنبدی شکل میگذرم. دورتا دور صندلی است و پوستر فیلم؛ نیکی کریمی در «هزاران زن»، محمدرضا فروتن در «متروپل»، محمدرضا گلزار در «دو خواهر»، سوپراستارهایی که حتی رنگ و رو رفتگی کاغذ هم باعث نشده چشمانشان آن درخشش همیشگی را نداشته باشد. صدای موزیک حماسی فیلم در حال اکران از دو ورودی سالن سینما که پارچه توری چرکتابی از آن آویزان است، میگذرد و در سالن بیرونی میپیچد. سالن سینما با صندلیهای قدیمی و زهوار دررفته با فاصله از هم تقریباً خالی است. در انتهای سالن چند مرد در سکوت، حضور مرا دنبال میکنند. دستی برایشان تکان میدهم اما آنها بدون هیچ واکنشی تنها خیره نگاهم میکنند؛ انگار در این دنیا نیستند.
بیرون سالن سینما مردی روی صندلی انتظار با کیسهای پلاستیکی در دست نشسته است. صورت لاغر و تکیدهای دارد و از اسلامشهر به سینما آمده است. سر حرف را باز میکنم که میگوید: «من فیلمهای قدیمی را خیلی دوست دارم. وقتهایی که حوصله ندارم میآیم اینجا مینشینم چون کار من تلفنی است، آنقدر میمانم تا زنگی بخورد و بروم دنبال کارم.»
او تعریف میکند از زمان جوانی عاشق فیلمهای جمشید هاشمپور بوده و در اتاقش هم پوستری از او دارد: «حالا از آن جوانی ۲۷ سال میگذرد اما باز هم وقتی فیلمهای آن زمان را میبینم، خوشم میآید. بیشتر این فیلمها را چند بار دیدهام.»
همراه مالکیان به اتاق آپارات میرویم که پوسترهای رنگپریدهای از فیلمهای خارجی روی دیوار دارد. پرترهای از «هامفری بوگارت» پشت نگاتیوهایی که در باد تکان میخورند، پوستری خلاقانه از فیلم «سرگیجه» آلفرد هیچکاک و پوستری اورجینال از فیلم «زن زن است» ژان لوک گدار و … دو دستگاه آپارات باشکوه در میانه اتاق ایستادهاند و لولهای چسبیده به سقف گرمای داخلی را خارج میکند. گربهای کوچک لابهلای صفحات فلزی فیلم که دو طرف اتاق روی هم چیده شدهاند، میپلکد. علی آقا آپاراتچی از راه میرسد تا نگاتیو جدیدی در دستگاه بگذارد. شبیه آلفردو پیرمرد آپاراتچی در فیلم «سینما پارادیزو» حلقهها را رو به نور میگیرد و تندتند در دستگاه مینشاند. عطر سرگیجهآور سلولوئید فیلم و صدای خرخر گوشنواز چرخیدن فیلم در دستگاه لحظهای هیجانانگیز را میسازد. تصویر شهلا ریاحی روی پرده افتاده است و من برای اولین بار از نگاه یک آپاراتچی فیلم را میبینم.
علی حیدری آپاراتچی از عشاق قدیمی سینما است. خودش میگوید از ۱۲سالگی کار را یاد گرفته و سالها در سینما کریستال در خیابان سعدی کار کرده است: «آنقدر کار کردهام که دیگر چشمبسته هم فیلم را جا میاندازم. در سینما کریستال شش آپارات دست من بود. تازه زغالی هم بودند و اگر خراب میشدند خودم درستشان میکردم. چه جوری همه را میچرخاندم؟!»
همان روزهایی که مردم برای دیدن فیلمها صف میکشیدند و با حضور قهرمان فیلم روی پرده هیجانزده از صندلی برمیخواستند و تشویق میکردند. روزهایی که سینما یک پدیده نوظهور بود و یکی از مهمترین تفریحات مردمی که سینما برایشان خود زندگی بود: «از ۱۲سالگی کار را یاد نگرفتم بلکه قاپیدم. آنقدر نگاه کردم که یاد گرفتم چطور فیلم را جا بزنم. عشق سینما بودم و عاشق بازیگرهایی که به واسطه کارم بیشتر آنها را از نزدیک دیده بودم. عاشق بهروز وثوق و ناصر ملکمطیعی و فیلم قیصر بودم.»
با حسرت کسی که عشقش را از دست داده میگوید: «دیگر مثل آن روزها نمیشود که مردم دیوانه سینما بودند، الان دیگر آن فیلمی که مردم را به صف کند کمتر ساخته میشود.»
شاید بتوان گفت اینجا تنها مکان در تهران است که هنوز میشود خود را در دهه طلایی سینمای ایران دید. تصویر فیلم ۳۵میلیمتری و آپارات و مردمی که انگار هنوز مسخ این هنر جادویی هستند. مالکیان هم قصدش از حفظ این مکان به شکل قدیمی را همین نگهداشتن شرایط شبیه گذشته میداند: «سخت است برای آیندگان توضیح بدهیم که در قدیم چنین دستگاهی بوده است. اینکه چرا اینجا را بازسازی نمیکنیم حقیقت این است که اگر بیشتر از این هم خرج کنیم نمیصرفد. نوستالژی این مکان از بین میرود. اگر هم بخواهیم بهروز کنیم چه فرقی با سینما و پردیسهای بالای شهر میکند؟ سوای اینها تجهیز اینجا سرمایه بزرگی میخواهد که اگر این آورده از طرف یک شخص باشد طرح توجیهی برای بازگشت سرمایه ندارد. یک زمانی هست که دوستان یا مسئولانی بخواهند کمک کنند. ما استقبال میکنیم به شرطی که بافت قدیمی اینجا تغییر نکند چون تحت هر شرایطی میخواهیم بافت قدیمی را حفظ کنیم.»
او معتقد است در کشورهای دیگر بهای بیشتری به این مکانها میدهند: «ما در این شهر به یک نقطه کور و گمشده تبدیل شدهایم.» او برنامههایی هم دارد از جمله اینکه تئاتری توسط بازیگران قدیمی و ازیادرفته به نمایش درآید. کافه سینمایی هم از دیگر کارهایی است که او در نظر دارد برای سینما فرخ بسازد.
بیرون سینما منتظر ماشین هستم که دو جوان را میبینم سرککشان پا به ورودی سینما میگذارند. با تعجب به پوسترهای قدیمی فیلمها نگاه میکنند و انگار نیرویی آنها را به داخل میکشد تا ببینند دقیقاً اینجا چطور سینمایی است که فیلمهای دهه ۶۰ و ۷۰ را اکران میکند. میروند و چند دقیقه بعد بیرون میآیند. از آنها میپرسم چطور بود؟ دوست دارید اینجا فیلم قدیمی ببینید؟ با خنده میگویند: «این همه سینمای مدرن و ترو تمیز در تهران هست چرا باید بیاییم اینجا فیلم ببینیم؟»
انتهای پیام
ثبت دیدگاه